گریز!

...یادداشــــــــــــــــــــــت های من

بوی مهربانی می آیــــــــــــــــــد...کجا ایستاده ای؟! در مسیر باد؟

گریز!

از من گریزانی که آسمان را برای چشمانت می خواهم؟!
که خورشید را پرنور در جای جایِ قلبت آرزو می کنم؟!!!
.
.
.
از من گریزانی که امتداد نگاهت، طلایی وجودم را می سازد،
و لبخند درونی ات، شادی قلب و اشکِ از شوق را در چشمانم پدیدار می کند؟!
.
.
.
مرا متهم می کنی؟
مرا که فریاد از خشم تو، خاموشی قلبم را برای همیشه فرا می خواند؟!!!
.
.
.
اینک گریزانم از وادی گامهایت، که جای قدم هایم را گویی با نفرت همراهی می
کند، امتداد نگاهم را تلخ می خواند و گرمای درونی ام را به آتشی سوزان از
بی مهری تشبیه می کند!
.
.
.
گریزانم از تو،
از تو که مرا،
نه آنچنان که می اندیشم،
آنچنان که می اندیشی باور می کنی!

 



نظرات شما عزیزان:

کلبه ی کوچک خوشبختی...
ساعت13:32---23 آبان 1391
آدمهایی که عشقشون و مثل کانال تلویزیون عوض میکنند ،

.

.

.

.

.

آخرش باید بشینن برفک تماشا کنند ....
پاسخ:چه تعبیر قشنگی


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





[ شنبه 20 آبان 1391برچسب:متن کوتاه عاشقانه غمگین, ] [ 17:44 ] [ باران ] [ ]