قرار
باران كه ميبارد همه روزهاي من انگار پنجشنبهاند.اولين قطره كه زمين را خيس ميكند،آشوبم مي شود.پنجره كفايتم نميكند،هول ميدوم حياط و سر به آسمان ميگيرم.مادرم داد مي زند پشت شيشه و باران شيرين ميبارد.خوب كه خيس ميشوم،دست به گوشي مي برم و با دستي لرزان شمارهات را ميگيرم.شمارهات را ؟! چرا هي يادم مي رود اين وقتها ؟ هزار بار مرور ميكنم ذهنم را،گوشي را،كجا گمشده اي پس ؟ ديوانه بودم،ديوانهتر مي شوم.گريهام ميگيرد...تو زنگ ميزني و من بلند خدا را داد ميزنم."دنبال شمارهات بودم بخدا.همش گم ميكنم،حاضري بيام دنبالت؟" دوباره وسواسم ميگيرد براي ديدنت.گيجم كه چه بپوشم باز و نميدانم كه چه ميپوشم و مي زنم بيرون.يادم نميآيد كه موهام را شانه كشيدهام يا نه؟تاكسي نميگيرم،خوشم نميآيد.لذت ميبرم از اضطرابِ به تو رسيدن.ميدوم.نفس نفس كه به تو برسم،آب كه از صورتم برگيري،اخم كه بكني و بگويي:تو آدم نميشوي؟...من به اوج ميرسم.دوست دارم اينها را.
نظرات شما عزیزان:
هیچکس عاشقانه تر از من
نمیــتواند
تو را بسراید
**********
زیبا بود به منم سربزن!