صدایم کن...

...یادداشــــــــــــــــــــــت های من

بوی مهربانی می آیــــــــــــــــــد...کجا ایستاده ای؟! در مسیر باد؟

صدایم کن...

تمام تنم درد می کند از این ثانیه های بی خبری از تو

خاطره هایت هنوز بر سر در آبی ایوان چشمانم پابرجاست

وچون نی لبکی محزون با غم من همنوایی می کند

بیا تاکه از عطر خاطره هایت سرشارم

تا که بوی خاطره هایت به مشامم خوشایند است

تا که سردی این زمستان بی تو به اعماق استخوانم نفوذ نکرده

تا که طعم بوسه هایت هنوز بر لبم جاربیست

این منم که دارم

بازاز تو و برای تو می نویسم

صدایم کن

تا که عشق جاریست

تا که نام تو بر لب من جاریست

نگذار سردی این فاصله ها مرا از تو و تو را از من بگیرد

صدایم کن دوباره

تا که خاطره هایت آبی است

برگرد و صدایم کن

بگذار خیس از باران کلام تو شوم

اینجا که باران ببارد

وقتی تو نباشی

هیچ کدام از خاطره هایم را نیز نمی خواهم

اگر تو نباشی این باران دیگر خاطره نخواهد شد

بار دیگر صدایم کن

صدایم کن



نظرات شما عزیزان:

فرناز
ساعت14:45---9 شهريور 1391
خیلی قشنگ بود...
به منم سر بزن و کلی نظر بده
خواستی بگو تبادل لینک کنیم
بازم میگم نظر یادت نره..!باشه؟
پس بدو بدئ که دیر میشه...
ب و س


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





[ جمعه 3 شهريور 1391برچسب:شعر کوتاه عاشقانه غمگین, ] [ 23:25 ] [ باران ] [ ]