چه کسی عاشق است؟

...یادداشــــــــــــــــــــــت های من

بوی مهربانی می آیــــــــــــــــــد...کجا ایستاده ای؟! در مسیر باد؟

چه کسی عاشق است؟

دختر بر روی آخرین نیمکت یک کلیسا نشسته است.دستهایش را در هم گره کرده،وچشمان سیاه و درشتش را بسته است و فقط زمزمه ای کوتاه از او به گوش می رسد:یا عیسی مسیح


کلیسا خلوت است و تنها کشیش پیری در آنجا حضور دارد.مدتی بعد صدای آهسته ی پا می آید که انگار فردی دور و دور تر می شود.با شنیدن این صدا دختر با خیال وآرامش عمیق تری دعا می کند.
یا عیسی مسیح
من...من،من عاشق او بودم و او مرا تنها گذاشت
من او را دوست داشتم و او با بی خیالی گفت،دیگر توان ندارد
من به او می اندیشیدم و او به دیگری
در حالی که من به او می نگریستم می توانستم دنیایش را با حوای دیگری در چشمانش ببینم
من او را دیوانه وار دوست دارم و آیا پاداش دوست داشتن چنین است؟؟؟


در همین هنگام دستی بر شانه ی دختر می نشیند،دستی که انگار از تجربه های رنگارنگ سیر است.دختر چشمانش را باز می کند وآرام به کشیش پیر می نگرد.اشک چشمانش را می ربایدوآرام زیر لب می گوید:هنوز هزار و نهصد واژه مانده است.
کشیش سری تکان می دهد و می گوید:همراه من بیا


هفت قدم جلو و سه قدم به سمت راست تابلویی خود نمایی می کند،کشیش از دختر می پرسد:این چیست؟؟؟
دختر پس از اندکی تامل جواب می دهد:این تابلو بیانگر ذات خداوند و عظمت روح اوست
کشیش دوباره می پرسد:به خداوند اعتقاد داری؟؟؟

و دختر فقط با یک جمله پاسخ می دهد:عیسی مسیح پسر روح القدس است.
کشیش نگاه نافذش را به چشمان درشت دختر می دوزد و نگاه او را می خواند،پس چرا فراموشش کرده ای؟؟؟
-که را؟؟؟
-روح القدس،ذات مقدس خداوند را
-این طور نیست
-تو روح القدس را فراموش کرده و به بنده ی او دلبسته ای،بنده ای که همچون تو خلق شده،می دانی خداوند چقدر عاشق توست؟می دانی چه زمان او تو را می خواند؟
زمانی که تو دلتنگی و این دلتنگی جز این نیست که خدا را گم کرده ای

خداوند عاشق توست و هر ثانیه منتظر است تا تو را بخوانی تا با اشتیاق به قلبت مهمان شود
تو به جای اینکه عاشق سرچشمه ی خوبی ها شوی عاشق جوی کوچکی شده ای که هر آن امکان دارد خشک شود
روح خدا در وجود توست
عاشق معبود باش نه بنده


کشیش پس از گفتن آخرین جمله کلیسا را ترک می کند
ودختر انگار تازه خود را یافته است،شور توصیف ناپذیری وجودش را فرا گفته و به سمت در کلیسا حرکت می کند...

 

 


نظرات شما عزیزان:

الی
ساعت12:53---19 مرداد 1391
سلام عزیزم

مرسی که اومدی

من شرمنده شدم

آخه چون وبت تو لینکام نیست فراموشم شد بیام خبرت کنم واسه آپم!!

معذرتپاسخ:خواهش میکنم عزیزم


کاش یکم بارون بگیره
ساعت15:07---18 مرداد 1391
. وقتی دلتنگی به یاد کسی باش که دوستت داره !

وقتی سکوت کردی یاد کسی باش که محتاج صداته!

وقتی غمگینی به یاد کسی باش که عاشق خنده هاته!

وقتی نا امیدی به یاد کسی باش که تنها امیدش تویی ...




سلام وب بسیار زیبایی داری ...
خوشحال میشم به منم سر بزنی...
اگه با تبادل لینک موافق بودی خبرم کن...


الی
ساعت12:00---17 مرداد 1391
و کسی شاید نداند که خداوند جبران همه ی نداشته هاست...

مرسی من اینجور داستانها رو دوس دارم

ای کاش همه چشم از مادیات برداریم و فقط خدا رو ببینیم پاسخ:خوشحالم که خوشت اومده


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





[ دو شنبه 16 مرداد 1391برچسب:داستان کوتاه, ] [ 23:16 ] [ باران ] [ ]