چشم چشم...
چشم چشم
دو ابرو
شب سیاه و گیسو
گوش گوش
یه آغوش
کسی که شد فراموش
حالا بکش دو تا دست
رو زخمی که نشه بست
چوب چوب
یه گردن
حلقه ی دار
تو و من ...
کامران رسول زاده
از کتاب"فکر کنم باران دیشب مرا شسته/امروز «تو» ام"
پ.ن:بعضی عاشقانهها چون از دل برآمدهاند به دل مینشینند. و این، از آن عاشقانه ها بود... هر چند کمی تلخ!
نظرات شما عزیزان: