آغوش بگشای...
آغوشت را باز کن ، بگذار پرنده ها به سرزمینشان برگردند و باد در مسیر تازه ای بپیچد .
دریا جزر و مد را فراموش می کند ، به سمت تو شناور می شود و ستاره ها با حرکت سرانگشتان تو در آسمان پخش می شوند .
آغوشت را باز کن ، شاید این پرنده مهاجر بر بلندای شانه ات به آشیانه ای تازه بیاندیشد .
(صدیقه مراد زاده)
نظرات شما عزیزان:
نه ... لالایی های دیازپام
گناه تو نیست..
برای من که در فکرم همیشه
تنم شکل آغوش تو را می گیرد..،
صرف نمی کند از خواب
چیزی بیشتر از کپۀ مرگش را بفهمم..