تمنا
تپیدن را
به شوق دلربایی،
دل سپردن را
دلم از یاد بردُ
به خاک سرد تنهایی
به دالان طویل ناامیدی ها
سپردُ
چون طلسم شومِ خاکستر،
به زیرش آتشی پنهان
بسوزاند پیکرم را بی صدا،
بی غم
بدون هیچ دردی
بدون ذره ای سوزش
بجز دردی
ز زهر شومِ تنهایی
که می بلعد،
نوای تازه ی دل را
تمنا کنم صدایم را
طنین دلنواز این نگاهم را
صدایم کن
بخوان با من
که فریادم
ز بیداری
ز هوشیاری
ز ظلم جویباری خالیُ بی کس
ترک خورده استُ
سخت می سوزد
ز سوز سرد تنهایی!
نظرات شما عزیزان: