درست مثلِ اناری شکفتهاَم، بهوقتِ چیده شدن!
نه باد میآید، نه نسیم
نه در باز است، نه پنجرهها،
اما، پردهها تکان میخورند
قابِ عکسها برق افتادهاند
و عطرِ خوشی در هواست.
نه، خیالات نیست؛
تو حتمن جایی دور از اینجا
داری صندوقچهی خاطرههات را گردگیری میکنی!
نظرات شما عزیزان:
پاشنه ی کفش فرارو ور کشید، آستین همت رو بالا زد و رفت
یه دفعه بچه شد و تنگ غروب، سنگ توی شیشه ی فردا زد و رفت
حیوونی تازگی آدم شده بود، به سرش هوای حوا زد و رفت
سلام دوست خوبم .پست قشنگی بود .هرچند یه وقت یه اتفاقایی دل آدمو به درد میاره ولی همون قدر آدمو یا حداقل احساس آدمو قدرتمندتر می کنه.
منم با یه پست بارونی به روزم. ومنتظر حضور سبزتونم.