دلگیرم از تو
تار و پودم را بی مهری ات به یغما می برد
خسته ام
از دوست داشتنت
باور کردنت
سراب خاموش و بی رمق و بی جان روزهایي پر از بی کسی ام شدی ...
.
.
.
می ترسم
از باور مهری در قلبت
حقیقت نگاهت
از اینکه حضور داشته باشی
.
.
.
ناامیدم
از اینکه در آسمان کلامم معنایی بیایی
بگذاری دوستت داشته باشم
.
.
.
تمام شده تاب و تحملم تا
بفهمی تو را می خواهم...
دوستت دارم...
نظرات شما عزیزان: